فیتوپلانکتون

تلخ مثل شکلات؛ in a good way

فیتوپلانکتون

تلخ مثل شکلات؛ in a good way

ما چقدر باید به دانسته های خود اعتماد داشته باشیم؟ هاوارد رایفا و مارک آلپرت، که روان شناس اند، برای پاسخ به این سوال با صدها نفر صحبت کردند. آنها از شرکت کنندگان خواستند مقدار کل تخم مرغ آمریکا را تخمین بزنند. شرکت کنندگان میتوانستند هر بازه ای را که میخواستند انتخاب کنند، اما نباید بیش از دو درصد اشتباه میکردند. نتایج شگفت آور بود. در بررسی نهایی، مشاهده شد به جای دو درصد، چهل درصد خطا وجود داشت!!

محققان به این پدیده ی شگفت انگیز بیش اعتمادی می گویند. بیش اعتمادی در پیش بینی ها هم اتفاق می افتند، مثل پیش بینی وضع بازار بورس در سال آینده یا درآمد شرکت در سه سال آینده. ما دائمأ دانش و تواناییهای خود را دست بالا میگیریم؛ آن هم به مقدار زیاد. اثر بیش اعتمادی ارتباطی با نتایج نهایی تخمین ندارد، بلکه در آن اختلاف بین آن چه شخص می داند و آن چه فکر میکند میداند مهم است. جالب است بدانید که متخصصان بیش از عامه ی مردم در معرض بیش اعتمادی هستند. اگر از یک استاد اقتصاد بخواهید قیمت نفت را در پنج سال آینده پیش بینی کند، به اندازه ی جواب یک نگهبان باغ وحش از واقعیت فاصله خواهد داشت. با این وجود، استاد پیش بینی خود را با قطعیت اعلام خواهد کرد!!

در نتیجه؛ آگاه باش که تو معمولا دانش خود را دست بالا میگیری. به پیش بینی ها بدبین باش، به خصوص آنهایی که از جانب افراد به اصطلاح متخصص ابراز میشود. با تعیین برنامه هایت، سناریو بدبینانه را درنظر بگیر. این گونه برای قضاوت واقع بینانه تر از شرایط امکان بهتری داری.

  • علیرضا ش.

هنر شفاف اندیشیدن

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۰ ب.ظ

«آیا تا به حال زمان صرف چیزی کرده ای که در آینده احساس کنی ارزشش را نداشته؟ به انجام کاری که میدانی برایت مضر است اصرار کرده ای؟ سهام خود را خیلی زود یا خیلی دیر فروخته ای؟ موفقیت را نتیجه ی کار خود و شکست را نتیجه ی تاثیر عوامل بیرونی دانسته ای؟ روی یک اسب به اشتباه شرط بسته ای؟ اینها نمونه هایی اند از خطاهایی که همه ی ما در تفکر روزمره ی خود دچارشان میشویم. اما با شناخت چیستی آنها و دانستن نحوه ی شناساییشان میتوانیم از آنها دوری کنیم و تصمیمهای هوشمندانه تری بگیریم.»

آنچه در بالا خواندید، بخشی از خلاصه ی کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» The Art of Thinking Clearly است که نویسنده ی مطرح سویسی، «رولف دوبلی» Rolf Dobelli آن را نوشته و «عادل فردوسی پور» آن را ترجمه کرده است.. فردوسی پور در مقدمه بر ترجمه ی فارسی این کتاب میگوید: «تصور کنید در زمین هیچ خطایی اتفاق نمی افتاد. آن وقت واژه های پنالتی، اخطار و اخراج هم معنا نداشت. اشکها و لبخندها محو میشدند و زیبایی فوتبال هم رنگ میباخت. آدمها شبیه رباتهای برنامه ریزی شده بودند که وظیفه شان بردن بدون کوچکترین اشتباه بود. حالا تصور کنید که در این جهان پهناور که هزاران زمین فوتبال را در خود جای داده، قرار میشد هیچ انسانی دچار خطا و اشتباهی نشود؛ آیا جهان بهتری داشتیم؟ جنگ افروزیها به پایان میرسید؟ جرم و جنایت از صحنه ی روزگار محو میشد؟ انسانها با یکدیگر روابط بهتری برقرار میکردند؟ پاسخ به این پرسشها و پیش بینی جهانی که هرگز تجربه اش نکرده ایم، کار دشواری است؛ اما آنچه قابل پیش بینی است، آن است که هر چه بیشتر خطاهای خود را بشناسیم، رویکرد بهتری به زندگی خود خواهیم داشت. از آنجا که خطاهای بشری در طول حیاتش از الگوهای مشابهی پیروی میکنند، امکان شناختن آنها نیز امری ممکن است.


قصد دارم در روزهای آینده - هر روز - یک پست از چکیده یک اشتباه که در کتاب آمده است را بنویسم. به قول برنامه نویس های وب: "بزن بریم!"

  • علیرضا ش.

نمایشگاه

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۴۸ ب.ظ

تلویزیون دیروز در مورد نمایشگاه قهوه در تهران گزارش داشت و مجری ش داشت میگفت که این نمایشگاه بزرگترید در خاورمیانه ست! منم به بهانه بازدید از نمایشگاه قهوه، به یکی از دوستان که با هم کار هم میکنیم زنگ زدم و با هم قرار گذاشتیم تا در ساعت مشخصی در بوستان گفتگو هم رو ببینیم. من بار اولم بودم که به این محل میرفتم و خب، طبق معمول به دلیل عقب انداختن کارم تصمیم گرفتم تاکسی بگیرم.

سوار تاکسی که شدم نمیدونم راننده در من چی دیده بود که یه زیر شروع به حرف زدن کرد. از ترافیک و سرهنگ (کسی که رییس آژانس بود) و قیمت ماشین و آشغال بودن ماشین های ایران خودرو و قیمت 1 تومنی پژو پارس در عراق و ... با ورود به اون قسمت که "برادرم حساب رس بانک مرکزی ـه" تصمیم گرفتم خفه شم و با خوک کشتی نگیرم که خوک کیف میکنه تو آشغال چرخ میزنه و ....

به محل نمایشگاه رسیدم. یکی دو بار با دوستم آرمین تماس گرفتم تا همو پیدا کردیم. آرمین دانشجوی نابغه منه. پیانیسته، تلویزیون نمیبینه. از کودکی کلاس زبان رفته و کاملاً به انگلیسی مسلطه. دانشگاه تهران درس میخونه و خب، المپیادیه و مخش خوب کار میکنه. ضمن اینکه متخصص قهوه ست و اطلاعات کاملی در مورد انواع و روشهای تولید قهوه داره. بعد از سلام و علیک وارد نمایشگاه شدیم. اولش از طبقه بالا صدای سازی میومد که فکر کردم اسکاتلندی ها رژه دارن. همونطور که میچرخیدیم یه سر رفتیم طبقه بالا که یهو فهمیدم چی بوده اون بالا! نمایشگاه صنایع و توانمندی های استان لرستان بود و ... حسابی به خودم و تصورم خندیدم.

باز اومدیم پایین و یکی دوتا غرفه رو حسابی بالا پایین کردیم و قیمت گرفتیم و در همین لابه لا بود که من با قهوه سبز اشنا شدم و تازه فهمیدم چیزی که به عنوان دانه قهوه تصور داشتم، درواقع قهوه حرارت دیده یا Roasted Coffee هستش. و خب قهوه ها نژاد های مختلفی دارن که گویا نژاد عربیا از بقیه خاص تره. و چیز های دیگه ای که نمیدونستم مثل این که قهوه فرانسه رو کی میخورن و این دستگاه های خفن قهوه ساز همش یه پمپ بسیار قوی دارن که بخار آب رو به قهوه خرد شده داخل محفظه میزنه و ازش اسپرسو میگیره یا کف میده و اوج فناوری این دستگاه ها در کاربرپسند کردن و الکترونیکی کردنشه و ... قهوه قرصی چیه و چمکس و سایفون (همون سیفون خودمونه!) چی هستش و ...

coffee

همه اینها رو که برام گفت، دم یکی از غرفه ها برگشتم به آرمین گفتم: نگاه کن ببین انگار سر و وضع این غرفه دار ها اگه شبیه آدمهای باکلاســنماها یا اروپایی ها نباشه انگار کسی بهشون توجه نمیکنه! واقعاً نمایشگاه اومدیما. حالا از بازدیدکننده ها بگزریم ولی توی سالن بزرگه اون خانم مستر چان رو یادته؟ خیلی طبیعی تر از این آقا و خانم های ایرانی پوشیده بود و داشت کارش رو نمایش میداد. کلاً هرچی نشانه باکلاسی و تکنولوژی و فرهنگ هرجا بغیر از ایران باشه توش از این قرتی بازی ها میبینیم. اسمش روشه، نمایشگاه!

خرج میکنم تا دیده شوم تا خرجم دربیاد!


و این داستان گویا ادامه داره...

  • علیرضا ش.

کمک فنر باش!

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۹ ق.ظ

توی جاده - خصوصاً اگه با این خودروهای کم کیفیت وطنی در سفر بوده باشید - حتماً این مسئله رو لمس کردید که هرچی سبک تر سفر کنید در مواجهه با ناهمواری های راه و چاله چوله ها تکان کمتری خواهید خورد. البته بازم دارم از موضوع اصلی م دور میشم ولی بنظرم شاید این مسئله با پاسخ فوری شما مواجه بشه و بگید به ظرفیت سیستم تعلیق هم برمیگرده؛ که البته پاسخ منطقی درستیه.

اما مسئله اصلی فعلاً برام خود کمک فنره. کمک فنر یه ضربه گیر داره و یه فنر. که با هم دیگه اون نیروهای وارده در لحظه برخورد را میرا میکنند و به این روش شما با لرزش های کمتری در تماس خواهید بود. این مطلب رو من از سال دوم کارشناسی - وقتی با دینامیک و طراحی ماشین و ... آشنا شدم - برای اولین بار درک کردم و خب، این اواخر هم در مسابقه ای که برای رصد فناوری سیالات مگنتورئولوژیک برگزار شد باز هم لمس کردم.

از این چیزهای تکنولوژیک که دور بشیم، توی فکرهای ناآرام روزمره خیلی وقتهاست به کمک فنر بودن فکر کردم. همه ماها با مواردی در حین کار و زندگی و تعاملات برمیخوریم که اگه بخواهیم مثل این حرفهای توی فیلمها "مرد باید مثل فولاد باشه" یا "مثل سنگ سخت باش" باشیم فاتحه بقیه روزها و آنچه پیش رو داریم خونده ست. این موارد همش هم شوک مالی و بدهکاری و ورشکستگی و شکست عشقی و اینا نیست؛ قضیه کلی تر از این حرفهاست! دیروز میدیدم برای یه مورد الکی چطور دو نفر شروع به فحاشی کردند یا چطور بخاطر بوق زدن پشت چراغ؛ و اصلاً چرا بخاطر اینکه ظرف آب رو توی یخچال نزاشته و ... یه نفر بقیه روزش رو تباه میکنه.

البته یه کمک فنرهایی هم داریم که ضربه گیرش بیشتر از فنرش کار میکنه که اینطوری هم بده. ولی با فرض صحیح بودن صورت مسئله،بیا یه مقداری از بدی های این دنیا رو که میبینیم تو خودمون میرا کنیم و وقت مرگ با خودمون ببریم زیر خاک. البته مردم تا حد خیلی زیادی کمک فنرن وگرنه این دنیا الان ترکیده بود.

پ.ن: تونستم منظورمو درست بگم؟ K فنرتون رو بیشتر بپایین.


  • علیرضا ش.

اینها مسلمونن!

شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۱ ب.ظ

تقریباً یک ماه پیش بود، فکر کنم از اون صبح های بود که ساعت 7 از خونه میزدم بیرون تا قبل از 8 برسم سر کار. مسیر هر روز من از کوچه های اطراف خانه تهران - در محله شاهین جنوبی - شروع میشه و به پارک ساحل میرسه. صبح ها معمولاً فعالیت های ورزشی مختلفی در این پارک انجام میشه. ورزش های عمومی و پیاده روی کمترینشه، از بدمینتون و تنیس روی میز گرفته تا والیبال و ... همیشه برام سوال بود که این قشر - حالا درسته اغلبشون مسن بنطر میاند ولی واقعاً همه بازنشسته ن یا کار میکنن و اگه کار میکنن کی میرن سر کار و ...

بعد از عبور از پارک به بدترین قسمت مسیر میرسم؛ عبور از مسیر پرناهمواری جلوی تعمیرگاه های خودرو. البته صبح ها خدا رو شکر کسی نیست ولی مسیر همچنان ناهمواره و باید بجای دیدن جلو، دیدن زمین رو در دستور کار قرار بدم. همیشه باز هم برام سوال بوده که چرا شهرداری تهران یه فکری بحال اینها نمیکنه. البته بنظرم عقب نشینی داره محل و بخاطر همین کاری به این مغازه ها نداره.

به آیت الله کاشانی که میرسم لبخند رضایت نصفه و نیمه ای از عبور از این بخش در ذهنم نقش میبنده. از زیر پل هوایی و از جلوی دکه دوچرخه همگانی عبور میکنم و به دکه روزنامه فروشی میرسم. مثل همیشه یه چشم میچرخونه توی تیتر روزنامه ها و تا خط عابر پیش میرم تا برم اون طرف کاشانی.

ولی داستان مربوط به این تیکه از مسیر نمیشه. قبلاً درست سر خیابان شاهین از کاشانی عبور میکردم. اون روز یه مرد میانسال با لباس نسبتاً راحت خودشو در قسمت وسط خیابان به من رساند. من منتظر لحظه مناسب برای عبور از نیمه دیگه خیابان بودم که رسید بهم و رو کرد بهم گفت: منتظر چی هستی این همه وقت؟ اینها مسلمونن، راه به کسی نمیدن! و پرید وسط اون همه ماشین و از خیابان رد شد. من هنوز هاج و واج مانده بودم که اصلاً چی شد!

بعد از عبور، تا دم ایستگاه اتوبوس خنده م گرفته بود که چه حرفی و چه استدلالی کرد!


پ.ن: به طرز مشابهی دستفروش هایی در وسط همت وجود دارند که نمیدونم چطورجرات میکنن با حضورشان سرعت ماشین ها رو از 100 کیلومتر به 20 کیلومتر برسونن و خب اونها واقعاً رو اعصابن.

پ.ن: در حاشیه اتوبان ستاری مسیری هست که برای رسیدن به کار بنظر کم انرژی بر تر هستش. و عبور از اتوبان هم نداره!

پ.ن: بیشترش میکنم؛ بنظرم باید به ازای هر پست اینستاگرامی یه نوشته هم بنویسم. اینطوری به آرامش نزدیک تره!
  • علیرضا ش.

کاری که باید؛ کاری که میخوام!!

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۳۷ ب.ظ

نزدیک به 2 ماه هست که همکاری م رو با مجموعه ای که قبلاً در دوره های توانمندسازی سرمایه های انسانی فناوری نانو باهاشون همکاری میکردم - WTF!! چقدر اسمش طولانی بنظر میاد!! - (بعنوان پشتیبان یا سرگروه یا یک نفر حامی در گروه - بصورت پاره وقت و بیشتر برای پیدا کردن ارتباطات و افراد مستعد و قابل اطمینان) بصورت جدی تری و بعنوان دبیر علمی یا مدیر محتوای سایتی با موضوع معرفی و توسعه فناوری های منتخب نانویی آغاز کردم. و دلیل اصلی سر نزدنم به بلاگ؛ بعد از تنبلی! حجم کاری هست که بر عهده م گذاشتن. الان با یه تیم 18 نفره داریم روی تامین محتوا کار میکنیم و البته من این وسط نقش آموزش دهنده و "به کی بگو چیکار کنه و چطوری بکنه که بهتر باشه" رو دارم. یه مقداری هیجان کار خیلی خوب بود تا اینکه کمی حالت کارمندی پیدا کرد. البته موارد دیگری هم بوده؛ مثلاً اینکه همکاری دارم که در گروه تولید محتوایی هم حضور داره ولی بدلیل اینکه بیشتر از همکاری با من، کارمند شرکت هستش فرصت نمیکنه کارهاش رو به موقع انجام بده و البته کمی هم دیر منظور من رو میگیره یا ایرادات دیگه که سعی کردم بگذارم خودش متوجه ایرادش بشه و بیاد و از مجموعه فاصله بگیره. در هرصورت این روزها - خصوصاً روزهای ماه مبارک سعی بر این دارم که برای تیمم نقش مشوق و انگیزشی رو داشته باشم و از طرفی هم نگذارم حساب کار از دستم خارج بشه. و خب، چون این کار رو تجربه کمی توش داشتم و با پشتیبان بودن ها متفاوت هستش و ... عملاً دشواری های خودش رو داره.

اما موضوع اصلی که چند وقته من رو درگیر به خودش کرده جذابیت کاری هست که دارم انجام میدم و اینکه احساس میکنم با چیزهایی که از یک کار در ذهنم داشتم مشابهه و همچنین اینکه علاقمند شدم مسیر دکترای رها شده ام رو در این موضوع جلو ببرم. نمیدونم شرکت و آمادگی برای کنکورش چطور پیش میره و با سربازی م که احتمالا پیش میاد و این موضوع که قصد تشکیل خانواده م در همین یک سال رو داشتم چه تلاقی هایی خواهد داشت. ولی میتونم بگم این مسئله جز یکی از اصلی ترین مواردی هست که مایلم بقیه تفریحاتم رو بخاطرش کنار بگذارم. شایدم بگزارم!


 

پ.ن: عکس بالا شیرینی موفقیت یکی از همکارانمه.

  • علیرضا ش.

میخواهم در سال 1395 تغییر کنم

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ق.ظ

سال 94 تموم شد و این اولین پست من در سال 95 هستش. الان تازه دقایقی از بامداد گذشته. خیلی وقت بود میخواستم بیام بنویسم ولی یه مورد نمیگذاشت. خودم! تنبلی و بی ارادگی م. خودم!

امسال سال سرنوشت سازی برای من خواهد بود. درحالی که خدمت سربازی رو پیش رو دارم میخوام بهترین استفاده ممکن رو از موقعیت هام بکنم و به هیچ فرصتی پشت نکنم.

الهی به امید تو :-)



تصویر بالا جوانه های پرتقالی هستند که برای عید نوروز  تصمیم به کاشتنشون گرفتیم. امیدوارم تا سال دیگه شاهد رشد پربارشون باشم.

  • علیرضا ش.

عافیت

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۳۷ ق.ظ

چند روز پیش بنا به اصرار پدر و مادر پیگیر وضعیت آزمایشهای مربوط به تیروئید و سلامتی و چک آپ شده بودم. قضیه از سال پیش شروع شده بود. من اساساً آدم بدنشینی هستم (یعنی درست نمی نشینم) و به همین دلیل فرم گردنم در قسمت سیب برجسته است. همین موضوع و کمی کسالت پزشک خانوادگی ما رو به شک انداخته بود که بررسی هایی در خصوص غده تیروئیدم انجام بدهم. اولین قدم آزمایش خون بود که در آزمایشگاه پلی کلینیک شرکت نفت انجام شد (بیمه درمانی شرکت نفت هستم) و خب، بعد از بررسی و اعلام نتیجه، نظر پزشک این بود که آزمایش را در یک آزمایشگاه خصوصی تکرار کنم تا از صحت نتایجش اطمینان حاصل کنم. البته این رو هم بگم که با تزریق و خون دادن و کلاً با تماس با فلزات تیز مشکل دارم و فوراً به سستی و بازخوردهای غیرارادی در کنترل تعادل منجر میشه. که خب، این رو دیر گفتم و اولین آزمایش باز هم بهم ثابت کرد که نه، نمیتونم این مسئله رو حل کنم.

  • علیرضا ش.

پست دوم (چون ایده ای ندارم برای اسمش)

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ب.ظ

پریشب که برای ملاقات شهاب مرادی (روحانی جوانی که حرفهاش منطقی بنظر میاد و خیلی وقت بود میخواستم از نزدیک ببینمش و شنیده بودم 5 شب اول محرم در اصفهان هستند) رفته بودم هیات عاشوراییان، متوجه شدم اساساً مجالس عزاداری گویا یک شب پیشواز داره و بنابراین چون قرار بود ایشون پنج شب در اصفهان برنامه داشته باشن، من پیچونده شدم بود (ترجمه دقیق تحت اللفظی I was screwed!) و خب فکر کردم دیدم حالا که بعد خیلی وقت اومدم عزاداری سیدالشهدا، بزار یه امشب رو بشینیم شاید سخنران امشب هم آدم حسابی باشه.

عاشوراییان


  • علیرضا ش.

اولین پست

يكشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۶ ب.ظ

این متن اولین مطلب آزمایشی من روی این وبلاگه. یه جورایی یه چیزی مثل Hello world میمونه. با اینکه بیشتر از 7 ساله بلاگ مینویسم، نمیدونم چرا به یکباره تصمیم گرفتم از بلاگفا جدا شم و بیام اینجا. سعی میکنم مرتب پست بنویسم. یه جورایی هر هفته بیام. مثل چالش 30 روز انضباط!

بگذریم. فقط موندم چطوری میتونم مطالب بلاگ قبلیم رو منتقل کنم اینجا. بیشتر نگران این هستم که از خواندن یا دوباره پست کردن خیلیهاشون احتمالا موهای تنم سیخ بشه و خجل بشم و ... چه میدونم، شاید لازمه.

بزارید خیلی خشک و خالی نبوده باشه. امروز بعد از حموم نشسته بودم و به وضعیت خودم فکر میکردم. و راستش تو فکر همین بلاگ بودم که قاب عینکم خیلی بی مقدمه از بخش بالا شکست. باید برم عینک فروشی. و البته خدا کنه این شیشه لعنتی رو بتونم طبق وعده قبلی عوض کنم.

  • علیرضا ش.