فیتوپلانکتون

تلخ مثل شکلات؛ in a good way

فیتوپلانکتون

تلخ مثل شکلات؛ in a good way

۵ مطلب با موضوع «شیرین» ثبت شده است

چرا درب چاه های فاضلاب شهری گِرده؟

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۱۳ ب.ظ

دیروز برای مصاحبه با حدود 15 کارجو به مرکز تربیت مربی کرج رفتم. ولی به قول مهران مدیری: "چه رفتنی!" با اینکه برای خروج از محل سربازی هماهنگ کرده بودم ساعت 11 خارج بشم ولی عملاً به لطف کارها و کمی هم خنگی و دست و پاچلفتی سربازهای بی تجربه، تا 12:10 از محل خدمت بیرون نیومدم. و خب به لطف ترافیک مزخرف این شهر (تهران) حدود 12:45 دقیقه رسیدم به منزل. فوری لباس عوض کردم و ادکلن زده و شیک و پیک زدم بیرون و با بی عقلی تمام به سراغ مترو رفتم. از جاماندن از یک مترو و خط عوض کردن اشتباه و خرابی مترو در مسیر تهران-کرج و دردسرهای گرفتن اسنپ و تماس برای خریدن 25 موز برای برگزار کننده (شرکتی که از قبل باش کار می کردم) که بگذریم بلاخره ساعت 1527 (نظامی بخوانید!) رسیدم در محل و هنوز ننشسته بودم که اولین کارجو که خانمی نسبتاً بلندقد بود نشست جلوم. و خب البته موضوع این پست خانمها نیستند.

از قرار قبلی برنامه این بود که با هر کارجو حدود 10 دقیقه مصاحبه کنم و در نهایت لیستی از افراد شایسته رو برای شرکتی که قصد استخدام داره بفرستیم. شب قبل به چند سایت سر زده بودم و در مورد سوالاتی که میشه در این مدت کم از کارجوها پرسید اطلاعاتی جمعاوری کرده بود. حتی قرار بود برگه برای ایشان پرینت کنم و با گرفتن بازخورد از آنها خوش خط بودن و نظم نگارشی و تحویل به موقع پاسخ نامه رو بسنجم. ولی انقدر مدیر مجموعه هول بود که فوری منو به صندلیم راهنمایی کرد تا مصاحبه ها رو شروع کنم. حس خوبی نبود ولی دیر رسیده بودم (به هر دلیل!) و این حق رو بهش می دادم که نخواد لحظه ای تلف بشه.

سوالاتی در مورد دلیل علاقه به این کار (اپراتور دستگاه لایه نشانی!) و اینکه چطور این موضوع میتونه باعث پیشرفت فرد بشه یا چه نوآوری هایی می تواند در یک محیط کاری تکراری شکل بگیره و چطور در چارچوب محیط کاری رهبری بقیه رو می پذیرند پرسیدم. ولی بنا بر شیطنتی که همیشه در خودم هست تصمیم گرفته بودم یه تست هوش رو هم مطرح کنم. گشتم و به سوال غیرمنتظره در مصاحبه های قدیم گوگل برخوردم؛

"چرا درب چاه های فاضلاب شهری گِرد ساخته میشه!؟!"

(البته به نظرم سوال در مورد شهری در امریکا پرسیده شده چون با گشتی در اینترنت انواع درب چاه های فاضلاب مستطیلی رو هم مشاهده خواهید کرد).

Water-Drain-Manhole

  • علیرضا ش.

سرباز نمونه

دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ

فردا مراسم تجلیل از سربازان نمونه ست. اسم من رو برای شرکت در این مراسم دادند و گفتند هفت صبح با ظاهری آراسته در محل قرارگاه حضور داشته باشم. داشتم فکر میکردم که دقیقاً چی شد سربازی اومدم و این 10 ماه چطور گذشت. از آموزشی و اتفاقاتش، ماموریت نوروزی در کلانتری نجف آباد، یگان امداد تهران بزرگ و سوله ای که توش چهارصد نفر فقط وقت می گذروندند، بازار تهران و توریست بازی هامون، ماموریت انتخاباتی و در نهایت راهور منطقه دو تهران بزرگ. تجارب جورواجور و شیرینی ها و تلخی ها و اعصاب خُردی ها و ....

خدمت سربازی یه تجربه جالب و متفاوت بود برام. درسته که کارم رو به نحوی از دست دادم ولی کارهای جورواجور دیگه ای رو بهم معرفی کرد و آدمهای مختلفی رو شناختم. چیزی که دانشگاه و محیط شیک و پیک زندگی روزمره قبلش اصلاً بهم یاد نمیداد. و حالا درصورت اختصاص کسری هام شاید ماه آینده معاف بشم. راستش رو بخواهید نگرانم. از بعد خدمت! همون اتفاقی که روز بعد از دفاع از پایان نامه م رخ داد. پوچی! و یه عالمه سوال جور واجور.

rahvarM2

  • علیرضا ش.

1984

يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۵۳ ب.ظ

مطالعه رمان 1984 نوشته ی جورج اورول بلاخره تموم شد. این رمان رو دوست عزیزی که دوره آموزشی سربازی با ایشان آشنا شده بودم (دندان پزشکی که بیشتر به علوم سیاسی علاقه داشت تا به دندان پزشکی) بهم پیشنهاد کرده بود. در این رمان کانسپت های جذابی آورده شده بودند که با واقعیت های دنیای مدرن امروزی مشابهت و مطابقت خوبی دارند. گفتم "آورده شده بودند"؛ دلیلش اینه که این رمان در سال 1361 برای اولین بار به فارسی ترجمه شده و اگر اطلاعات روی جلد کتاب درست باشه، در سال 1949 نوشته شده.

کانسپت هایی مانند وجود تجهیزی به نام "تله اسکرین" در منزل هر شهروند که ضمن انتشار اطلاعات (نوعی تلویزیون حکومتی!) همزمان افراد را زیر نظر داره و از آنها داده جمعاوری میکنه (مانند تلفن همراه هوشمندی که هر لحظه اون رو از خودمون دور نمیکنیم و برای بدست آوردن اطلاعات روی اینترنت دائما داریم بهش اطلاعات میدیم)، همچنین تقسیم دنیا به 3 منطقه اروسیه، شرقاسیه و اقیانوسیه (آمریکای کنونی) که دائماً در مرزهای خود درحال نبرد هستند و ایجاد منطقه ای دائم الجنگ!! که در دنیای واقعی امروز، خاورمیانه در آن قرار میگیره - برای مصرف تولیدات مازاد نیاز دنیا تا به نوعی همواره مصرف وجود داشته باشه و چرخ های تولیدکنندگان حکومتی بگرده! - مفاهیمی هستند که اگر در این کتاب بخوانید، محاله باور کنید که بیش از 60 سال پیش نوشته شده. همچنین بیان خفقان و محدودیت های عجیب غریب که زندگی را برای انسان های جامعه مشقت بار میکنه، شکل گیری جو بی اعتمادی شدید حتی بین اعضای خانواده ها، آموزش هایی با خط فکری حکومتی، انتشار آمار ساختگی در تله اسکرین و تحریف تاریخ و ادبیات، تقسیم جامعه به بخش طرفداران حزب (بخش مفرح جامعه) و «رنجبران» (دهک های پایین جامعه) همه از مواردی هستند که در نظام سرمایه داری جهان امروز هم به نوعی دیده می شوند. جورج اورول سعی میکنه تحت بیان داستان و زندگی کارکتر اصلی داستان (منظورم  کارکتر وینستون اسمیت) تلاشی برای تغییر و مبارزه با این جامعه انجام بده. و با درگیر کردن معیارهای انسانی و برخی معیارهای فکری غربی - نظیر پاسخ به نیاز غریزه؛ چیزی که در این داستان توسط حزب ممنوع یا مکروه دانسته میشه - خواننده رو همراه کنه.


1984 george orwell


البته در نهایت این رمان پایان خوبی نداشت (این نظر شخصی بنده است و بنظرم اگر در قرن 21 بار  دیگر این رمان از نو نوشته میشد میتوانست خیلی بهتر تمام بشه) و شخصیت های اصلی مقهور نظام حزب می شوند و به نوعی از نظر فکری و عقیدتی شستشو می شوند تا مصدق و تایید کننده آن باشند. در هر صورت فضای فکری خیلی خوبی در 1984 آورده شده که می تواند ذهن بسیاری از انسان های آلوده به دنیای امروز رو باز کنه و به همین دلیل به شدت توصیه میکنم یک بار زحمت خواندن (بله، خواندن این کتاب زحمت داره! به عنوان کسی که خواندن روان نویسی های خودمانی مانند "کافه پیانو"فرهاد جعفری یا کتاب "لذتی که حرفش بود" پیمان هوشمندزاده را تجربه کرده و آنها را می ستاید نثر این کتاب و تا جایی ترجمه آن بسیار ثقیل هست و حتی ارزش بازنویسی داره) آن را به خود بدهید.

  • علیرضا ش.

کاری که باید؛ کاری که میخوام!!

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۳۷ ب.ظ

نزدیک به 2 ماه هست که همکاری م رو با مجموعه ای که قبلاً در دوره های توانمندسازی سرمایه های انسانی فناوری نانو باهاشون همکاری میکردم - WTF!! چقدر اسمش طولانی بنظر میاد!! - (بعنوان پشتیبان یا سرگروه یا یک نفر حامی در گروه - بصورت پاره وقت و بیشتر برای پیدا کردن ارتباطات و افراد مستعد و قابل اطمینان) بصورت جدی تری و بعنوان دبیر علمی یا مدیر محتوای سایتی با موضوع معرفی و توسعه فناوری های منتخب نانویی آغاز کردم. و دلیل اصلی سر نزدنم به بلاگ؛ بعد از تنبلی! حجم کاری هست که بر عهده م گذاشتن. الان با یه تیم 18 نفره داریم روی تامین محتوا کار میکنیم و البته من این وسط نقش آموزش دهنده و "به کی بگو چیکار کنه و چطوری بکنه که بهتر باشه" رو دارم. یه مقداری هیجان کار خیلی خوب بود تا اینکه کمی حالت کارمندی پیدا کرد. البته موارد دیگری هم بوده؛ مثلاً اینکه همکاری دارم که در گروه تولید محتوایی هم حضور داره ولی بدلیل اینکه بیشتر از همکاری با من، کارمند شرکت هستش فرصت نمیکنه کارهاش رو به موقع انجام بده و البته کمی هم دیر منظور من رو میگیره یا ایرادات دیگه که سعی کردم بگذارم خودش متوجه ایرادش بشه و بیاد و از مجموعه فاصله بگیره. در هرصورت این روزها - خصوصاً روزهای ماه مبارک سعی بر این دارم که برای تیمم نقش مشوق و انگیزشی رو داشته باشم و از طرفی هم نگذارم حساب کار از دستم خارج بشه. و خب، چون این کار رو تجربه کمی توش داشتم و با پشتیبان بودن ها متفاوت هستش و ... عملاً دشواری های خودش رو داره.

اما موضوع اصلی که چند وقته من رو درگیر به خودش کرده جذابیت کاری هست که دارم انجام میدم و اینکه احساس میکنم با چیزهایی که از یک کار در ذهنم داشتم مشابهه و همچنین اینکه علاقمند شدم مسیر دکترای رها شده ام رو در این موضوع جلو ببرم. نمیدونم شرکت و آمادگی برای کنکورش چطور پیش میره و با سربازی م که احتمالا پیش میاد و این موضوع که قصد تشکیل خانواده م در همین یک سال رو داشتم چه تلاقی هایی خواهد داشت. ولی میتونم بگم این مسئله جز یکی از اصلی ترین مواردی هست که مایلم بقیه تفریحاتم رو بخاطرش کنار بگذارم. شایدم بگزارم!


 

پ.ن: عکس بالا شیرینی موفقیت یکی از همکارانمه.

  • علیرضا ش.

پست دوم (چون ایده ای ندارم برای اسمش)

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ب.ظ

پریشب که برای ملاقات شهاب مرادی (روحانی جوانی که حرفهاش منطقی بنظر میاد و خیلی وقت بود میخواستم از نزدیک ببینمش و شنیده بودم 5 شب اول محرم در اصفهان هستند) رفته بودم هیات عاشوراییان، متوجه شدم اساساً مجالس عزاداری گویا یک شب پیشواز داره و بنابراین چون قرار بود ایشون پنج شب در اصفهان برنامه داشته باشن، من پیچونده شدم بود (ترجمه دقیق تحت اللفظی I was screwed!) و خب فکر کردم دیدم حالا که بعد خیلی وقت اومدم عزاداری سیدالشهدا، بزار یه امشب رو بشینیم شاید سخنران امشب هم آدم حسابی باشه.

عاشوراییان


  • علیرضا ش.